قامت چون سرو روانش نگر


آخته ، آن موی میانش نگر

زلف و رخش دیدی و اکنون بیا


آن لب شیرین و زبانش نگر

کشی آن چشم سیاهش ببین


خوشی آن تنگ دهانش نگر

برد به یک ضربه دل و جان من


آن ندب و داو گرانش نگر